امروز: یکشنبه 04 آذر 1403 برابر با 24 نوامبر 2024

یادداشت «ناظم دباغ» در روزنامه «کوردستان نوی» / برنامه انتفاضه و آزادسازی شهر دهوک

 بنده با تصمیم دفتر سیاسی اتحادیه میهنی کردستان برای شرکت در فعالیت‌های خارج، بر علیه استفاده از جنگ افزارهای شیمیایی در فروردین ماه سال 1990 به همراه هیئتی عازم پاریس شدیم، بنا به دلایلی به مدت چند ماه در پاریس ماندم.

 

برای ثبت در تاریخ، لازم است ذکر شود که روانشاد جناب آقای مام جلال، در آن موقع در دیدارهای خارجشان در لندن و در پاریس هم که بنده، همراهشان بودم، درباره این صحبت می‌کردند که صدام، به کویت حمله خواهد کرد و آن را اشغال می‌کند و آنچه جای حیرت داشت؛ این بود که فرانسوی‌ها فکر می‌کردند این یک خواب است، که آقای دکتر «احمد بامرنی» نماینده اتحادیه میهنی کردستان هم در آنجا حضور داشت.

 

 

 

در نامه مام جلال به شورای رهبری چه چیزی ذکر شده بود؟

 

دیدیم که صدام در تاریخ 2/8/1990 به کویت حمله و آن را اشغال کرد. کارهای من تمام شد، تصمیم گرفتم که به کردستان برگردم، جناب مام جلال، صلاح دیدند که در سوریه به دیدارشان بروم و از آنجا به کردستان برگردم.   

 

در روز 5/8/1990 از طریق فرودگاه پاریس به سوریه رفتم و به مدت یک هفته در آنجا ماندم؛ در این مدت، چند بار، خدمت مام جلال رسیدم و تصمیم گرفتند که نامه‌ای به دفتر سیاسی و روانشاد کاک نوشیروان بنویسند. این نامه حاوی دو نکته مهم بود: نخست اینکه در مورد تعدادی از موضوعات و همچنین حرف و حدیث‌هایی از بطن شورای رهبری و دفتر سیاسی نکاتی را مدنظر داشتند و دوم اینکه در مورد ابراز خوشحالی خود درآینده، بعد از گرفتن کویت نکاتی را ذکر کرده بودند، و معتقد بودند که صدام را به حال خود رها نمی‌کنند تا در کویت بماند و مطمئناً به او حمله خواهند کرد و او را اخراج می‌کنند؛ به همین دلیل ضروری است که اتحادیه میهنی نیز خود را برای اخراج عراق از کویت و شکست نیروهایش آماده کند، ملت کُرد و نیروهای پیشمرگه هم برای رهبری مقاومت و همکاری تمام و کمال با اعضای جبهه کردستانی خود را آماده کنند. همچنین نوشته بود که او هم در خارج از کشور، برای این مهم تلاش می‌کند و جبهه کردستانی هم بر روی روشی به اتفاق نظر برسند که جناب مام جلال در بیرون، آن را رهبری کند و اگر انتفاضه (مقاومت) شد، جناب کاک مسعود هم در داخل، آن را رهبری کند.

 

واضح است در 12/8/1990 که از راه دمشق به تهران برگشتم و در تهران با کاک «قادر حاجی علی» دیدار کردم و بعدها به اتفاق همدیگر به شورای رهبری اتحادیه میهنی در قاسمه‌ره‌ش برگشتیم. 

 

نشست شورای رهبری تصمیم گرفت

 

نشست اتحادیه میهنی و شورای رهبری برگزار شد و در مورد نکاتی که مام جلال در نامه‌اش ذکر کرده بود؛ بحث و گفت‌وگو شد، تعدادی نظر متفاوت هم وجود داشت، بخصوص در مورد شیوه گفت‌وگو با صدام حسین که همه آنها به غیر از بنده و «ماموستا چه‌تو»، معتقد به بازنگری این نظرات بودیم.   

 

در مورد انتفاضه و آماده‌سازی، همه هم‌رأی بودیم و تصمیم گرفته شد که کاک نوشیروان سرپرستی برنامه‌ریزی برای انتفاضه، به همراه تنظیم فرماندهی عمومی نیروهای پیشمرگه را برعهده داشته باشد؛ که آن زمان با مدیریت جناب کاک «ملازم عمر» و اعضای دوستان کاک «شیردل حه‌ویزی»، «نقیب خلیل»، کاک «شیخ جعفر»، «مام رستم»، کاک «حامد حاجی خالد» و چند عضو و فرمانده توانمند از نیروهای پیشمرگه و مرکز فرماندهی همکار بودند، همچنین تنظیمات داخل شهر هم برای تأسیس شانه‌های مسلح فعال شود.        
اتحادیه میهنی کردستان شروع به برقراری ارتباط کرد و با گروه‌های سیاسی کردستان بخصوص با حزب دمکرات کردستان چندین جلسه برگزار کرد.

 

در ماه 9/1990 به پاریس سفر کردم، در آن زمان جناب کاک سعود به همراه هیئتی عالی رتبه به قاسمه‌ره‌ش آمده بود و میهمان دفتر سیاسی اتحادیه میهنی بودند و در آنجا برنامه کلی نحوه تقسیم محورهای مقاومت مشخص شد.

 

 

 

انتفاضه بدین شیوه برنامه‌ریزی شده بود

 

بر اساس برنامه‌ای که زنده‌یاد کاک نوشیروان تنظیم کرده بود؛ تصمیم گرفته ‌شد که برای همه محورها براساس اینکه چه کسی بیشترین نیرو را در اختیار دارد، مسئولی تعیین شود. مسئولیت آغازین، بر عهده آنها باشد و طرف دیگر هم جانشین خواهد بود و همچنین گروه‌های دیگر هم لحاظ شوند.

 

آنچه که در اینجا حائز اهمیت است در جلسات جبهه کردستانی بنا به پیشنهاد مام جلال و اتحادیه میهنی، تصمیم گرفته شد به‌جای منتشرکردن بیانیه عفو عمومی، فراخوان آشتی عمومی اعلام شود، به همین دلیل، در آغاز افراد مسلح وابسته به حکومت بعث، اعتماد و حس بیشتری نسبت به این اطمینان کردند و در کنار این، اتحادیه میهنی متضرر اصلی رفتار افراد مسلح وابسته به حکومت بعث در گذشته بود که صدها شهید پیشمرگه و فرمانده و تنظیمات خود را به‌دست آنها از دست داده بود.

 

وقتی‌که در ماه 10/1990 به شورای رهبری برگشتم، صحبت در مورد این بود که برای همه محورها مسئول تعیین شود و هر یک از اعضای دفتر سیاسی نیز به عنوان مسئول یک استان انتخاب شد؛ به غیر از دهوک که برای آن هیچ کسی تعیین نشد.

 

واضح است که در آن زمان، جناب کاک «کوسره‌ت» عضو دفتر سیاسی نبود، ولی همچون عضو شورای رهبری با شایستگی، شهامت و توانمندی در رهبری شهر اربیل، این مسئولیت به ایشان سپرده شد.  

 

کاک «ملازم عمر» برای استان سلیمانیه کاک «فریدون عبدالقادر» برای استان کرکوک و همانطور که اشاره کردم کاک «کوسره‌ت» نیز برای استان اربیل و جناب کاک نوشیروان هم به همراه کاک «مسعود بارزانی» به عنوان فرمانده کل نیروهای پیشمرگه کردستان انتخاب شدند.

 

من هم در تعجب بودم که برای بنده جایی تعیین نشده‌ بود؛ نزد کاک نوشیروان رفتم، منتظر جلسه بودم، گفتم به چه دلیل برای بنده هیچ جایی و کاری در برنامه مقاومت تعیین نشده است؟

 

در جواب گفت: نمی‌دانستم که به این زودی برمی‌گردی؛ من هم در ادامه گفتم: کاک نوشیروان شما می‌دانستید مهلت من یک ماه بود و دیدید که برگشتم، (مشخص بود که ایشان پیش خودش حساب کرده بود که من هم مثل دیگر دوستان که به سفر خارج می‌رفتند، دیر برمی‌گردند، من هم دیر برگردم).

 

 

 

نخواستم در این سربلندی بی‌نصیب باشم

 

گفت: خیلی خُب فقط دهوک مانده، آیا به آنجا می‌روی؟ من هم گفتم با افتخار من پیشمرگه‌ام، هر جایی باشد می‌روم و نمی‌خواهم در این سربلندی بی‌نصیب باشم. گفت: خیلی خُب.

 

در آن زمان جناب «ملازم عمر» و فرمانده «دارا توفیق»، در منزلش بودند. گفتم: در دهوک چه کاری انجام دهم، من در آنجا کسی را نمی‌شناسم و نه نیروی آنچنانی پیشمرگه باقی مانده است که به همراه خود به آنجا ببرم، به همکاری شما و دفتر نظامی نیاز دارم.

 

کاک نوشیروان جواب امیدوارکننده‌ای به من نداد، ولی جناب کاک «ملازم عمر» گفت: ناظم نگران نباش، اگر به آنجا بروی من همکاری می‌کنم، در اینجا لازم است که یک بار دیگر از کاک «ملازم عمر» تشکر کنم.   

 

در همانجا تصمیم گرفته شد که با زنده‌یاد «نقیب خلیل»، همه پیشمرگه‌های منطقه بادینان را جمع کنیم، کاک «نقیب خلیل» به عنوان فرمانده کل نیروهای پیشمرگه منطقه بادینان و بنده هم به عنوان مسئول و سرپرست شروع به کار کردیم.

 

درخواست یک نیروی ویژه کردم که همراهمان باشند، این بود که با دستور کاک «ملازم عمر» و با حضور کاک «عثمان شارستینی» با نیروهای خود در حدود 50 پیشمرگه که همراهشان بودند؛ همراه ما باشند. مشغول ارتباطات و آماده‌سازی بودیم، در کل توانستیم نیروی 180 نفری از پشمرگه‌های قهرمان منطقه بادینان را آماده کنیم که نزد ما در اردوگاه زیویه و در ایران بودند.

 

 

 

تنها برادران کومله در بادینان بودند

 

این چند ماه، در سطح بالا مشغول برنامه‌ریزی بودیم، همچنین در منطقه بادینان مشغول اطلاع‌رسانی تنظیمات اتحادیه میهنی کردستان و گردان پارتیزانی اتحادیه بودیم که با سرپرستی شهید «حسن سلیم» و تعدادی از دوستان در آنجا بودند.

 

بدون شک، بایستی به این اشاره کنیم که آن زمان، فقط تنظیمات برادران کومله در آنجا بودند و دست بالایی داشتند.

 

 

 

در ارتباط با برادران پارتی

 

یکی از آخرین روزهای بهمن ماه سال 1991 جناب کاک کوسره‌ت که منزلشان در مهاباد بود و در خانه دو طبقه‌ای که فقط یک دیوار مشترک داشیتم و با همدیگر زندگی می‌کردیم، گفت: بیا به مهاباد برویم، در آنجا هم سری به راژان و جناب کاک مسعود بارزانی ‌بزنیم، برای چند روز به اتفاق هم به مهاباد رفتیم، فکر کنم اواخر ماه شوبات (بهمن) بود، اواخر شب، کاک کوسره‌ت به درب میان خانه ما و خودش زد و گفت: اگر خبر خوبی بهت بدهم چیکار برایم می‌کنی؟ گفتم: مطمئن باش هر آنچه شایسته شما و درخواست خودتان باشد.

 

گفت: هپیمانی به کویت حمله کرد، باید فردا به کاک مسعود سری بزنیم و به قاسمه‌ره‌ش برگردیم و خودمان را آماده کنیم.

 

به اتفاق همدیگر، صبح زود به راژان رفتیم و در آنجا با کاک مسعود و تعدادی از اعضای دفتر سیاسی حزب دمکرات دیدار کردیم. در مورد وضعیت پیش آمده صحبت کردیم و کاک کوسره‌ت از جناب کاک مسعود درخواست کرد و گفت: بر اساس توافق، بایستی شما به قاسمه‌ره‌ش تشریف بیاورید و رهبری ما را برعهده بگیرید، همانطور که مام جلال هم در خارج، جبهه کردستانی را رهبری می‌کنند.

 

در همانجا از طریق پیرانشهر به قاسمه‌ره‌ش برگشتیم و مشغول آماده‌سازی، تشکیل جلسات و ارتباط با پارتیزان‌هایی شدیم که در سطوح پایین‌تری از ما بودند، از همه آنها نزدیکتر به شورای رهبری که همچون دروازه ارتباط و انتفاضه هم بود، گردان پارتیزانی کاک «عمر بگ» و پسرش کورده بود.

 

در برنامه‌های پارتیزانی جناب کاک نوشیروان درخواست کرد که کاک «عزیز بگ» در منطقه رانیه فعالیت کند؛ چون مردی متخصص و دلسوز بود و اسم او را «پیره هه‌لو» (عقاب پیر) گذاشت و از طریق دستگاه بی‌سیم که همراهشان بود؛ ارتباط برقرار شد و گفتند که آماده‌اند و با شانه‌های مسلح و رهبری در ارتباط هستند.

 

صبح روز 5/3/1991 خبر آمد که در رانیه انتفاضه شده و شهر رانیه پاکسازی شده است، ولی متأسفانه کاک «کلی نبی» و تعدای از افراد شهید شده‌اند.

 

در دفتر سیاسی جلسه برگزار شد و تصمیم گرفته شد نیروهای قاسمه‌ره‌ش در سریعترین زمان ممکن راه بیافتند و به کاک مسعود هم خبر داده شد که انتفاضه شروع شده است و منتظر شما هستیم.

 

روز 6/3/1991 تصمیم گرفته شد نیروهای بنده به همراه آنهایی که می‌خواهند به سمت پایین حرکت کنند که در میان آنها خواهر محترم «هیرو خان» که در آن زمان در قاسمه‌ره‌ش بود، به همراه نیروی رهبری آماده بودند و همگی به سمت رانیه حرکت کردیم و توسط کاک «عزیز بگ» مورد استقبال قرار گرفتیم.

 

 

 

دستور آزادسازی مناطق دیگر صادر شد

 

صبح همان روز، جناب کاک نوشیروان به رانیه آمد که کاک کوسره‌ت و شهید «حسن کویستانی» و کاک «شیردل حه‌ویزی» و تعدادی از اعضاء و فرمانده نیروهای پیشمرگه هم همراهشان بودند.

 

در روزهای 7، 8، 9 و 10/ 3/1391 همه مناطق چهارقورنه، سرچاوه و تا کوی سنجق و سلیمانیه آزاد شدند.

 

بعد از آمدن جناب کاک مسعود و آزادسازی بیتواته، کاک نوشیروان و کاک مسعود مقرشان را به بیتواته بردند و روز 10/3 بنده به کویه رفتم. در آن زمان، نامه‌ای از جناب کاک مسعود به دستمان رسید که آماده‌ایم و می‌خواهیم به سمت بادینان حرکت کنیم، چونکه قرار است 11/3 شهر اربیل آزاد شود و از آنجا به سمت دهوک برویم.

 

خیلی سریع به رانیه و بیتواته برگشتم و پیش کاک مسعود رفتیم، کاک نوشیروان به ما اطلاع داد که منطقه حریر و باتاس و رواندز هم آزاد شده‌اند، به همین دلیل به حریر برویم و از آنجا به همراه شهید «حسن کویستانی»، شهید «دلشاد حسن» و شهید «تحسین کاوانی» خودمان را برای رفتن به بادینان و دهوک آماده کنیم؛ که هر سه نفر جان پاکشان را به کُرد و پیشمرگه تقدیم کردند و شهید شدند. 
روز 11/3 از حریر با من تماس گرفتند و شب 12/ 3 به دنبال کاک «عبدلموهیمن» می‌گشتم، چون مسئول نیروی پیشمرگه حزب دمکرات در منطقه بادینان بود، تا مطلع شوم که برنامه آنها برای رفتن به چه شکلی خواهد بود.

 

شب در منزل «حسین آقای سرچیا» چشمم به یک مسئول ایرانی افتاد که همراهش بود، او را می‌شناختم. خواستم او را به اسم خودش صدا بزنم، دهنم را باز نکرده بود، گفت: حاجی علی! با تبسم احوالش را پرسیدم و به حاجی علی خیرمقدم گفتم.

 

واضح است که در مورد اوضاع بیخمه صحبت شد و من هم گفتم: «من خودم را با آن مشغول نمی‌کنم، به عنوان نماینده اتحادیه میهنی نامه‌ای را به کاک «عمر آقای سورچی» دادم، مشخص است که از این کار هدفی داشتم، پیامی هم به شهید حسن و شهید دلشاد فرستادم که با عجله، نماینده‌شان را برای تحویل وسایل به بیخمه بفرستند.»

 

همانطور که در مورد آن صحبت شد؛ بایستی منتظر باشیم تا اربیل و راه فاییده کنترل شود، آنوقت به همراه نیروی برادران پارتی به سمت دهوک حرکت کنیم.

 

یاد این افتادم که اگر اینطوری شود، بایستی اتحادیه میهنی همچون دنباله‌رو؛ به همراه نیروهای پارتی به دهوک برود، نیروی آنها نزدیک به 1500 تا 1600 پیشمرگه بود. 

 

بدین شیوه از پل قندیل عبور کردیم

 

خداحافظی کردم و برای دیدن شهید «تحسین کاوانی» به حریر رفتم و به ایشان گفتم: کاک تحسین نمی‌توانیم کاری انجام دهیم تا ما زودتر از راه آکری برویم؟ ، گفت: بله، ولی تو آماده‌ای بروی؟ گفتم به اطمینان خاطر می‌روم. گفت: امشب تماس می‌گیرم و فردا به شما خبر می‌دهم.

 

این بود که با تنظیمات آکری تماس گرفت که در آن‌زمان کسی به نام «نقیب فیصل» که افسر پولیس بود؛ سرپرستی شانه‌های مسلح و تنظیمات را برعهده داشت، گفت: همین کار را می‌کنیم، بامداد 13/3 شروع می‌کنیم و با اطمینان موفق می‌شویم.

 

در هنگام ظهر، ماشین را بر سر جاده در منطقه پل قندیل می‌آوریم و آنها را به آن طرف می‌بریم. در حقیقت، خیلی راستگویانه این کار را کردند و در ابتدا «نقیب خلیل» و یکی پس از دیگری همه ما از آنجا عبور کردیم. برای غروب هم در آکری غذا خوردیم و استراحت کردیم.

 

در اینجا ضروری است که در مورد شانه‌های مسلح نیروی کاک «سواره عباس آقا» صحبت کنم، که در آن‌زمان از طرف حکومت عراق، حفاظت منطقه شیخان به آنها سپرده شده بود. تا متوجه حضور ما شدند همگی از منطقه، دور شدند و کار ما را آسان کردند و در واقع با ما همکاری کردند.

 

برای روز بعد، از راه شیخان با ماشین به سمت دهوک حرکت کردیم. واضح است که همان شب از راه بی‌سیم به ما اطلاع داده بودند که دهوک هم آماده است و فردای روز 14/3/1991 وقتی‌که به همراه نیرو به دهوک رسیدیم، شهر دهوک کاملا آزاد شده بود، برادران تنظیمات شهری و پارتیزان‌ها بر دهوک مسلط شده بودند. آنهایی که به یاد دارم همچون مسئول تنظیمات اتحادیه میهنی عبارت بودند از؛ کاک «عارف روشدی»، کاک حسین برادر شهید «نقیب خلیل»، برادر «صدیق آمدی»، «صادق عمر سندی»، «علی شعبان» و چند کادر دیگر.

 

 

 

نامه نهایی برای کاک نوشیروان فرستاده شد

 

از اداره آتش‌نشانی دهوک که همچون مقر تعیین شده بود، در همانجا کاک سه‌‌رکه‌وت که کادر باسوادی بود و مسئول دستگاه بی‌سیم ما را برعهده داشت، خیلی سریع بی‌سیم را راه انداخت و پیامی برای کاک نوشیروان فرستاد که در آن زمان، اسم کاک نوشیروان «مولود» و اسم بنده هم «سهند» بود. از سهند به مولود، به او اطلاع داد که ساعت 2:35 بعدازظهر امروز 14/3 ما به دهوک رسیدیم و شهر به‌طور کلی آزاد شد.

 

به غیر از نیروهای اتحادیه میهنی با مسئولیت «حسن سلیم» که مسئول نیروهای پارتیزانی آنجا بود، نیروهای برادران حزب دموکرات در آن‌زمان با سرپرستی کاک دکتر «کمال کرکوکی» به همراه «پارتی گه‌ل» (حزب ملت) در آزادسازی دهوک مشارکت داشتند.

 

وقتی‌که پیام مورد نظر به دست کاک نوشیروان می‌رسد؛ به همراه کاک مسعود هر کدام در یک اتاق و در کنار یکدیگر بودند (این حرف‌های کاک «حسین سنجاری» است که در آن موقع، همراه کاک نوشیروان بود)، بلند می‌شود و به سمت کاک مسعود می‌رود و همچون یک مژدگانی می‌گوید کاک مسعود این نابلد ماست که به تنهایی مثل اتحادیه میهنی به دهوک رسیده است، کاک مسعود هم به‌جای تقدیر می‌گوید: قرار بود که همگی به اتفاق هم به دهوک بروند، شاید به برادران ما کلک زده است، نباید بدون آنها می‌رفتند.

 

فردای آن روز، نیروهای برادران حزب دمکرات همگی به دهوک رسیدند و در آنجا همدیگر را دیدیم که عبارت بودند از: کاک «عبدالموهیمن»، «زعیم علی»، کاک «بابکر زیباری» و تعدادی از فرماندهان و کادرهای دیگر که اسامی همه آنها را به یاد ندارم و به توافق رسیدیم که از این به بعد، با یکدیگر همکاری کنیم.

 

 

 

برگشتن مام جلال و حملات دشمن

 

در روز 16/3 حکومت عراق در منطقه فاییده شروع به حملات و هجوم به نیروهای پیشمرگه و همچنین شهر دهوک کرد، شهید «حسن سلیم» در این جنگها با چندین پیشمرگه شهید شدند، پیام هم آمد که جناب مام جلال از سوریه به همراه تعدادی کادر و فرمانده از راه فیشخاپور به کردستان برمی‌گردند، از جمله؛ زنده‌یاد «جبار فرمان»، کاک «احمد بامرنی» و از دفتر ریاست اتحادیه میهنی هم نیروی ریاست با سرپرستی دکتر «کریم» به زاخو آمدند، همگی برای استقبال جناب مام جلال به زاخو رفتیم.

 

جناب مام جلال روز 25/3 از راه فیشخاپور به کردستان برگشت؛ که رسیدند در آغاز به زاخو رفتند و جلوی درب فرمانداری این شهر، با حضور جمعیت کثیری از مردم، مطالب مهم و باارزشی را قرائت کردند، بعداً با تعدادی از شخصیت‌ها و گروه‌های سیاسی هم دیدار کردند.

 

فردای همان روز، به سمت دهوک حرکت کردند و در همان زمان، کاک «جبار فرمان» را به سمت جنگهای فاییده  فرستاد که وضعیت نامناسبی داشت، بنده هم به همراه نیرو برای انجام‌دادن کارهایی در زاخو ماندیم و با کُردهای سلوپی دیدار و گفت‌وگو کردم و فردای آن روز، بعد از عقب‌نشینی پیشمرگه در فاییده، وضعیت خیلی وخیم شد. مردم شروع به کوچ کردند و بحران ناخوشایندی رویداد و بناچار مام جلال بعد از برگزاری چندین جلسه در دهوک، بعد از اجبار زیاد اکثر شخصیت‌ها، دهوک را ترک کرد و به سمت سلیمانیه حرکت کرد و بنده هم از راه باتوفه و آمیدی (که قبلتر آنجا را بلد بودم) به سمت بارزان و بعدها به سمت رواندز حرکت کردم.     

 

لینک یادداشت «ناظم دباغ» در روزنامه «کوردستانی نوی» روز پنجشنبه 10/3/2020:

 

 https://knwe.org/?p=64278

 

کد خبر: 713

آخرین اخبار

گزارشات پر بازدید

حالت های رنگی