به عبارت دیگر، اگرچه، سخنی از استقلال به میان نمیآوردند و نمیآورند، اما در پس ذهنشان اندیشیدن به ایجاد کردستانی مستقل بوده و استقلالخواهی را ما امروزه در میان بسیاری از مسوولان اقلیم کردستان شاهد هستیم. بسیاری از مسوولان و رهبران طرازاول دولت اقلیم کردستان هربار که ناملایماتی میان اربیل و بغداد پیش میآید، بلافاصله پای استقلال کردستان را به میان میکشند. اما باید «مامجلال» را انصافا یک استثنا دانست. او که اکنون در 80سالگی بهسر میبرد، از نوجوانی و سالهای دبیرستان پای به دنیای خطرناک، پیچیده و نامعلوم مبارزات کردها با دولت عراق گذارد. باورکردنی نیست اما او در ١٣ سالگی انجمن مخفی دانشآموزان کرد را در شهر «کویسنجق» کردستان عراق تاسیس کرد.
هنوز دبیرستان را به اتمام نرسانیده بود که به حزب دموکرات کرد که بعدها به حزب دموکرات کردستان تغییر نام داد، پیوست و در سال ١٩٥١ درحالی که ١٨ سال بیشتر نداشت به عضویت کمیته مرکزی این حزب انتخاب شد. طبیعی بود که با آن سابقه سیاسی زمانی که در سال ١٩٥٨ وارد دانشکده حقوق دانشگاه بغداد شد، بیش از درس وارد جریانات سیاسی شود. او از یکسو تحت تاثیر ادبیات چپگرایانه که در عصر بعد از جنگجهانیدوم جهان و از جمله کشورهای عربی را تحت تاثیر خود درآورده بود، قرار گرفت و مثل خیلی از هم سنوسالانش از باده سوسیالیسم، مارکسیسم و ضدیت با غرب جرعههایی نوشید، اما از سویی دیگر «کردیت» همچنان با روح و جانش در پیوند بود. حاصل این ثنویت را میتوان در مقالات طالبانی جوان دانشجوی رشته حقوق دانشگاه بغداد در روزنامههای «کردستان» و «خبات» مشاهده کرد.
قسمت نبود طالبانی جوان روشنفکر، نویسنده و حقوقدان باقی بماند. هنوز چندماهی از پیوستنش به خدمت نظام وظیفه در ارتش عراق نگذشته بود که شهریورماه سال ١٣٤٠ کردها علیه ژنرال عبدالکریم قاسم چپگرا رهبر کشور عراق قیام کردند. «مامجلال» افسر وظیفه تیپ پیاده ارتش عراق همانند بسیاری از کردهای دیگر به قیام هموطنانش پیوست. او یکی از فرماندهان خط مقدم مبارزه در کرکوک و سلیمانیه، در مقطع بعدی مبارزه وقتی نبرد بهصورت مبارزات چریکی درآمد، سروانجلال مسوولیت مقاومت در مناطق کوهستانی ماوت، چم رازان و قرهداغ را بر عهده گرفت، فاز سوم زندگی «مامجلال» در عرصه دیپلماسی و مذاکره بود. او بهتدریج به یکی از چهرههای اصلی مذاکرهکننده با دولت عراق و میانجیگری با کشورهای اروپایی تبدیل شد. مرحله بعدی زندگی «مام جلال» بعد از شکست قیام کردها به رهبری مرحوم ملامصطفی بارزانی (پدر آقای مسعود بارزانی رهبر فعلی دولت اقلیم کردستان عراق) و انعقاد قرارداد معروف ١٩٧٥ الجزایر میان ایران و عراق مرحله بعدی مبارزات «مامجلال» شروع شد. صدام که پس از توافق با ایران خیالش از بابت حمایت از کردها آسوده شده بود، به سرکوب منظم و تغییر بافت دموگرافیک مناطق کردستان عراق اقدام کرد. ملامصطفی بارزانی به همراه بسیاری از رهبران و بزرگان کردستان عراق و دههاهزار پیشمرگه و مردم عادی کردستان به ایران آمدند. رژیم شاه شهرک کردان در نزدیکی کرج را برای آنان اختصاص داد. بهجز کردان، مسوولان ایرانی کردهای عراقی را در ساوه، کرج، اطراف تهران و شهرهای دیگر اسکان دادند. در حالیکه برای خیلی از کردها این پایان مبارزه خلق کرد برای خودمختاری بود، اما برای «مامجلال» اینگونه نبود. او به همراه تعدادی از نویسندگان، روزنامهنگاران، فرهنگیان، تحصیلکردگان و روشنفکران کرد سازمانی در سال ١٣٥٤ به نام اتحادیه میهنی کردستان تاسیس کرد. اتحادیه میهنی از همان ابتدا در دوجبهه سیاسی، نظامی شروع به فعالیت کرد. این دوره از زندگی «مامجلال» یکی از دشوارترین دوران زندگیاش بود، رژیم صدام با خشونت باورنکردنی به قلع و قمع کردها برخاسته بود. صدام به گونهای با کردها برخورد کرد که اساسا مصمم بود چیزی به نام کردیت را در عراق ریشهکن کند، رژیم شاه اگرچه با رژیم عراق بعد از توافق ١٩٧٥ هم همچنان روابط بسیار سردی داشت، اما در چارچوب آن توافق فقط به کردهای عراق امکان زندگی در ایران داده بود و هیچ کمک دیگری به آنها برای مبارزه با رژیم صدام نمیکرد. اما این برهه از زندگی «مامجلال» همانند برهههای دیگر خیلی به درازا نکشید، پسلرزههای انقلاب اسلامی ایران بر عراق هم تاثیر گذارد. قبل از شروع جنگ ایران و عراق، باید به تلاشهای بیسروصدای «مامجلال» در ایجاد دیالوگ و جلوگیری از درگیری نظامی در کردستان ایران میان رژیم تازه متولدشده اسلامی و مبارزان کردستان اشاره کرد. هم رهبران «اتحادیه میهنی: و هم بارزانیها تلاشهای زیادی به منظور میانجیگری میان تهران و کردها انجام دادند. شروع جنگ با عراق بر وضعیت کردها هم تاثیر گذاشت. کردهای عراق، در مجموع از انقلاب اسلامی در ایران و جمهوری اسلامی پشتیبانی میکردند. نقش «مامجلال» و مسعود و ادریس بارزانی در تحکیم روابط با تهران در تمام سالهای جنگ با عراق فراموشنشدنی بود. در نقطه مقابل آنها برخی از معارضان خودمان بودند که در دشمنی با داخل تا همکاری با صدام پیش رفتند.
یکی از بدترین مقاطع در زندگی «مامجلال» و سایر رهبران کردهای عراق در اواسط سالهای دهه١٣٦٠ و در اوج جنگ ایران و عراق بود، از سالهای ٦٥-٦٤ رژیم صدام سیاست جدیدی را در کردستان عراق به نام انفال در پیش گرفت. ابعاد کردستیزی و به کارگیری خشونت علیه کردهای عراق طی چندسالی که سیاست انفال ادامه داشت، هولناک و باورنکردنی بود. هدف اصلی از سیاست انفال، در حقیقت کردزدایی در منطقه اقلیم کردستان بود. به بیان سادهتر، صدام و رهبران عراق میخواستند اساس مشکلی به نام کرد و کردیت در شمال کشورشان نداشته باشند، از اواخر دهه ١٣٤٠ که صدام از طریق رهبری حزب بعث توانسته بود به سرعت تبدیل به رهبر بلامنازع عراق شود، او همواره با مشکلی بهنام کرد و کردهای شمال عراق روبهرو بود، توافقش با شاه در سال ١٣٥٤ هم توانسته بود مبارزات کردها در شمال را ریشهکن کند. او بعد از قریب به ١٥سال و در اوج جنگ با ایران تصمیم گرفت سیاست شوم انفال را به اجرا درآورد، همانطور که اشاره کردم این سیاست هدف بزرگ استراتژیکی را دنبال میکرد؛ اینکه منطقه کردستان عراق هم مثل سایر مناطق عراق باشد. بمباران حلبچه در حقیقت یک گوشه از این سیاست بود، اما حلبچه در حقیقت پاسخ صدام به کردهای عراقی در قبال همکاری و نزدیکی به ایران بود. ابعاد سیاست انفال خیلی پیچیده نبود. رکن اصلی آن همانطور که گفتیم کردزدایی در شمال عراق بود، به این معنا که بسیاری از روستاها و شهرهای کوچک که جمعیت آنها صددرصد کرد بودند، تخلیه میشدند، جمعیت این مناطق توسط ارتش عراق به جنوب، غرب و مناطق مرکزی عراق منتقل میشدند، ارتش برای جلوگیری از بازگشت مجدد کردها، با بولدوزر تمام منازل و ساختمانهای دیگر را با خاک یکسان میکرد. همچنین سعی میکردند اعراب و ملیتهای دیگر را در کنار کردها وادار به کوچ اجباری کنند تا ترکیب جمعیتی آن مناطق به هم بخورد. بخش دیگر انفال از این هم هولناکتر بود؛ هم به واسطه ارعاب که کردها مناطق کردنشین را ترک کنند، هم بهخاطر از بینبردن هرگونه فکر مقاومت. مقامات نظامی و امنیتی رژیم عراق دههاهزار نفر از مردان کرد را از سن نوجوانی تا میانسالی و بالاتر به اردوگاههای نظامی در مناطق دیگر عراق انتقال دادند. شرایط زندگی در آن اردوگاهها به طرز فجیعی هولناک بود، اعدامهای دستهجمعی از جمله رویدادهای همیشگی در این اردوگاهها بود. سالها بعد از سقوط صدام گورهای دستهجمعی هرازگاهی در اطراف و اکناف بغداد و شهرهای دیگر عراق کشف میشوند. حدس زده میشود طی سالهایی که سیاست نسلکشی انفال در جریان بود بیش از ١٨٢هزار کرد عراقی اعدام یا زندهبهگور شدند.
اما هولوکاست «انفال» در سال ١٣٦٩ معجزهآسا متوقف ماند. حمله ناگهانی ارتش عراق به کویت در تیرماه ١٣٦٩ و اشغال خاک آن کشور همه معادلات را تغییر داد. برخلاف تصور و انتظار صدام و رهبران بعث، واکنش غرب و آمریکا بسیار تند بود. شورای امنیت ضربالاجلی برای عراق تعیین کرد و وقتی صدام آن را اجرا نکرد، متحدین به عراق از زمین و هوا حمله کردند. مقاومت ارتش عراق باوجود همه تهدیدات صدام که گفته بود عراق را به گورستان آمریکاییها تبدیل خواهد کرد، به چند هفته هم نکشید. بعد از شکست عراق، متحدان تصمیمی را درمورد نیروی هوایی عراق به اجرا گذاشتند که بعد از نیمقرن مصیبت، بدل به فرشته نجات کردهای عراق شد. این تصمیم تحت عنوان پرواز ممنوع از جمله در شمال عراق بود که نیروی هوایی این کشور حق به پرواز درآوردن هیچ نوع هواپیمایی اعم از نظامی و غیرنظامی را نداشت، سرکوب شدید نیروی زمینی، بایکوت نفتی، تحریم و سیاستهای دیگر در زمین هم ارتش عراق را زمینگیر و خنثی کرده بود، برنده نهایی جنگ دوم خلیجفارس در حقیقت کردها بودند. برقراری آتشبس و وضع مقررات محدودکننده علیه ارتش عراق باعث شد تا کردها گروهگروه به شهرها و مناطق کردنشین شمال عراق بازگردند.
نخستین نطفههای تشکیل «اقلیم» کردستان از اوایل دهه١٣٧٠ شکل گرفتند. مابقی داستان را میدانیم؛ در سال ١٣٨٢ مجددا میان صدام و غرب منازعه دیگری بهوجود آمد و اینبار غربیها کار را تمام کردند. در تمام بیش از نیمقرنی که کردها در عراق سرگرم مبارزه بودند، همانطور که در ابتدا دیدیم، «مامجلال» از ابتدای نوجوانی و سالهای دبیرستان در مرکز مبارزه بود؛ گاه مسلحانه، گاه سیاسی، گاه پشت میز مذاکره، گاه در تبعید، گاه فراری و در بسیاری از موارد با مرگ خیلی فاصله نداشت. از سال ١٣٦٩ به این سو که سیاست پرواز ممنوع به اجرا درآمد و کردهای عراقی شروع به ساختن منطقهشان کردند، اختلافات میان خود کردها کم نبود، چه اختلافات سیاسی و عقیدتی و چه اختلافات اجتماعی. یکی از جدیترین مناقشات با بارزانیها و میان دو حزب دموکرات کردستان و اتحادیه میهنی بوده، خیلی کلی گفته باشیم پایگاه اجتماعی بارزانیها بیشتر میان کردهای مناطق روستایی، عشیرهای، مالکین، تجار و در مجموع بخشهای سنتیتر جامعه کردستان است، پایگاه اجتماعی اتحادیه میهنی را برعکس اقشار و لایههای مدرنتر و امروزیتر تشکیل میدهند. اتحادیهایها شهرنشین، تحصیلکرده، نویسنده، فرهنگی و این شکل از اقشار جامعه هستند. در سالهای ١٣٧٠ مناقشات و اختلافات زیادی میان دو جریان پیش آمد اما هم «مامجلال» و هم بزرگان بارزانی سعه صدری زیادی از خود نشان دادند و هرگز نگذاشتند تا اختلافاتی که بهطور طبیعی در همه جوامع هست و میان کردهای عراقی نیز هست، جامعه نوپای کردستان را با معضلات جدی روبهرو کند. البته کردهای عراق مرحله دولت -ملتسازی را عملا پشتسر گذاشتهاند. بافت اجتماعی بارزانیها بعد از گذشت دو دهه امروزه تا حدی شهرنشین، تحصیلکرده و تکنوکرات شدهاند. از سوی دیگر جریانات و گرایشات سیاسی و اجتماعی دیگر از جمله گرایشات لیبرال، اسلامگرایانه و غربگرایانه آن دوقطبیبودن کردهای عراق میان بارزانیها و اتحادیه میهنی را عملا از بین برده و در آخرین انتخابات عمومی کردستان عراق عملا هم این انحصار خدشهدار شد.
میرسیم به مطلبی که یادداشت را با آن شروع کردیم، استقلالطلب نبودن «مامجلال» و نگاه کلی به زندگی «مامجلال» بیش از هر چیز دیگر او را طرفدار آزادی و دموکراسی نشان میدهد تا یک استقلالطلب. به نظر میرسد سخنی به اغراق نرفته اگر بگویم که «مامجلال» بیش از اینکه بهدنبال بهوجودآوردن منطقه مستقل برای کردها بوده باشد، بیشتر بهدنبال فراهمآوردن یک شرایط و وضعیتی برای کردهای عراق بوده تا آنان بتوانند از حقوق مدنی برخوردار باشند، بگذارید اینگونه بگویم؛ از دید «مامجلال» اینکه یک کشور کردستان مستقل ایجاد شود، اما جامعه و کشوری باشد که در آن یک رژیم استبدادی و دیکتاتور به نام جمهوری خلق کرد حکومت کند، خیلی گزینه مطلوبی بهشمار نمیرود. «مامجلال» از جهاتی به جایی رسید که نلسون ماندلا رسید: شکل حکومت، میزان مستقلبودن، یا شاه و رییسجمهور یا نخستوزیرداشتن، بخشی از عراقبودن یا جزو کشور فدرال عراقبودن و... مهم نیست، مهم این است که انسانها از حق آزادی، اندیشه و انتخاب برخوردار باشند.
روزنامه شرق، ویژهنامه «جلال طالبانی»، سهشنبه 11 شهریورماه 1393، سال دوازدهم، شماره 2103، صفحه 8 و 9.
توجه: تصویر این یادداشت از کتاب «رئیس جمهور پیشمرگه» ترجمه «سامان سلیمانی» انتخاب شده است.